گل دل مامان و بابا گل دل مامان و بابا ، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

هدیه خدا

عروسی

سلام .بالاخره شب عروسیه دایی محمدم رسید..تالار آسمان شهر.نزدیک چهارراه دولت آباد.شامم رفتیم دنیای غذا.پارک شادی..شماهم که از اتاق عقد گرفته تا خونه عکس داری!... خونمونم داره ساخته میشه...اوس اصغر کارش خوبه...داره پشت بومو درست میکنه..... ساعت تقریبا یک و نیم بامداد چهارشنبه 31 تیر94...خوابیدی پیش مامان.منم رو مبلم.... گودنایت ریحانه
31 تير 1394

درکنار فنی و حرفه ای...

سلام ریحانه. یکی دوهفته ای هست که مامانی درگیر کار فنی و حرفه اییه. برای استخدام. فکرکنم تو بلاگای قبلیم بهش اشاره کردم. الانم تو ماشینم کنار فنی و حرفه ای امامشهر که مامان مدارکشو تحویل بده برا گزینش... دیشبم حدود ساعتای 12 بود که رفتیم پارک محله اییه خیابون چمران...چون دیروقت بود میخواستیم زودی برگردیم خونه که شماهم راضی نمیشدی..اینه که یه مقدار دعوات کردم!! شرمنده بابا.. الان خونه ننه هستی...امیدوارم بهت خوش بگذره..تا مامانم کارش تموم بشه... بای
29 تير 1394

توافق هسته ای

سلام بابا.همین الان خبرگزاریها اعلام کردند ایران و 5+1 توافق هسته ای کردند.تا چه بشود! گفتم بگم که در جریان باشی بابا!  مامانی هم زنگ زد گفت باتری شارژیهایی که برات خریده بودمو انداخته تو اسباب بازیتو پرقدرتم بوده.... فعلا بای
23 تير 1394

ناخن اوف شده

سلام بابا.پریشب گریه کردی.ناخونت روز شکسته بود .به این خاطر. بعدافطارم میخوام قرارداد بااوستااصغربنا بنویسم. تلگرافی گفتمت چون خیلی کار تو اداره دارم! بای بابایی
22 تير 1394

سوووووسک!

سلام بابا دیروز عصری مامان باید کلاس مدیریت فنون گستر میرفت. البته کلاسم کنسل شده بود و ماشالله یه زنگ نزده بودند بگند!بگذریم....راستش یه مقدار اذیت شدی.همینکه مامان رفت گریه کردیو گفتی کوش مامااااان!!! خلاصه من در حیاطو بازکردم که بیای آب بازی. همینکه یه مقدار شروع کردم به آب دادن باغچه سرمو برگردوندم ببینم کجایی دیدم وااااای.....در هال بازو در کوچه بازو ریحانه خانوم نیست!!! یاابالفضل.....زودی لباس تنم کردم و اومدم بالا دیدم به به اومدی تا وسطای کوچه......زودی گرفتمتو.......خلاصه خیلی بخیرگذشت...دو هزارتومنم صدقه دادیم...... شبش نزدیکای افطار رفته بودی حیاطو یه سوسک سیاه تپلیو بادستت برداشته بودی به مامان که داشت باتلفن حرف میزدی نشون داد...
15 تير 1394

گربه ریحانه!

سلام بابا. ازشیراز یه گربه باتریخور گرفتم برات نه تومن. کله و دمبشو تکون میده. دغدغه اصلیت این شده که گربه باتری نداره! به مامان بزرگو عمه دیروز زنگ زدیمو هی اینو میگفتی...مامان بزرگم خندش گرفته بود.... بوسی.
14 تير 1394

خوشاشیراز...

باباسلام. ساعت یه ربع مونده به هشت شب. سه تایی روتختیم.هشت و بیست دقیقه اذون میگن.وقت افطار...دیروز ساعت حدودا دو بعدازظهر از سفرشیراز برگشتیم. دوروز اونجابودیم. برا ماموریت کاری من.هتل ارم اتاق ۵۲۶ رو برامون رزرو کرده بودند. شرکت پریماگازشرق.ناهارو شامو همه چی پای شرکت بود...بابا من نه سال پیش شیراز بودم برای دوماه خدمت سربازیم. برام خیلی خاطره انگیزبود.حالا همراه شما رفته بودم.حافظیه سعدیه باغ ارم شاهچراغ بازاروکیل جاهایی بود که باهم رفتیم و کلی عکسم انداختیم.دم حافظیه پیرمرده بهت فال داد و توهم کله فنچشو دست کشیدی! جالب بود برام..برات یه روسریو کلاه عشایری هم خریدیم..بهت خیلی میاد.....فعلا بوس بابا.   ...
12 تير 1394

ماه رمضان

سلام بابا..خوبی ...یه بعدازظهر گرم تابستون ساعت چهار.ماه مبارک رمضان.چهار تیر.امروز امتحانام تموم شد.دنبال بناییم.سه روزه جواب نمیده..........فعلا بای.رو تخت خواب دراز کشیدم.
4 تير 1394
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هدیه خدا می باشد